خلوت تنهائیم را سخت باور می کنم
لحظه ی شیدائیم را با غزل سر می کنم
خستگی را با نگاه تو در می کنم
بی گمان روزی که دنیا آمدم
برگ جنگل های دنیا زرد بود
ترک دل نمودم ترک جان هم می کنم
غیر از عشقت هر چه خواهی ترک آن هم می کنم
خب به جمالت
قربون فهم و کلامت
لبانم رو لبانت
من آن موج پر تلاطم اما خسته و تنها
و تو ساحلی بر کران بی کران نجابت و مهربانی
من می آیم با هیا هو
اما تو نشسته ای در سکوت
و آرام شوم آنگاه که میگیری مرا در آغوش
|